loading...

شركت بازاريابي شبكه اي عطاكو

با هلدينگ بزرگ عطاكو در سايت atamlm.ir همراه ما باشيد.

بازدید : 278
11 زمان : 1399:2

خلاصه اي از زندگي نامه هولتون باگس به قلم خودش:

بعضيا فكر مي كنند كه من خيلي خوش شانس هستم و يا براي چيزايي كه دارم ساخته شدم ولي من خيلي خوب يادم هست كه مثل خيلي از بچه هاي تك سرپرست تو مهد كودك هاي محله خودمون رها شده بودم و مادرم براي مراقبت از من چند شغل همزمان داشت. مادرم هر كاري كه از دستش بر ميومد رو براي من انجام ميداد. با اينكه ميدونست در شرايط و محيط خوبي نيستم اما هميشه با حرفاش منو دلگرم ميكرد و سره پا نگه ميداشت . اين شد كه تصميم گرفتم تا به جايه اينكه به حرف هاي مربيان مهدكودك گوش كنم و مثل يك جوجه تو قفس رشد كنم ، به حرفاي مادرم گوش كنم و مثل يك عقاب راه صعودم رو فراهم كنم.

اينكه تو چه محيطي زندگي مي كنيد بسيار مهم است . براي همين تو مدرسه براي خودم يه شغل رديف كردم . اولين بار وقتي 14 سالم بود موهامو در مقابل پول كوتاه كردم ولي بعد يه مدتي كه كار كردم ازينكه بايد همه كارارو خودم انجام بدم خسته شدم و رفتم با پولم يه مقدار شكلات فله گرفتم و بعد چندتا از بچه هاي مدرسه رو استخدام كردم تا اون هارو برام بفروشن . يكي از 12 نفري كه براي من كار ميكرد ارلن ليلي بود كه حالا اسمش ارلن باگس هست ، همسرم و بهترين دوسته من .

من دوست داشتم كه براي گرفتن مدرك مهندسي دانشگاه برم ولي بعدا كه فكر كردم فهميدم حقوق مهندسي براي روياهاي من كافي نيست و بدرد من نميخوره . بنابراين در سن 27 سالگي اولين كسب و كار واقعي خودم از ميان تعداد زياد كسب و كار هامو شروع كردم .

من و همسرم كمپاني مبل متعلق به خودمون رو داشتيم و پول و درامد و ماشين خوب ولي مشكل اينجا بود كه ديگه وقت نداشتيم . ما برده تجارتمون شده بوديم چون هيچكس نميتونست بهتر از ما كارمون رو انجام بده . اقتصاد كشورهاي ديگه هم رو به افول بود و هزينه واردات مواد اوليه بالا رفته بود و اين باعث شده بود تا مجبور باشيم افزايش هزينه هارو روي دوش مشتري هامون بزاريم و با وجود رقيباي بزرگي كه منابع مالي بيشتري داشتن نتونستيم ادامه بديم و شكست خورديم. من فهميده بودم كه وقتشه يك كاره متفاوت انجام بدم وقته تغيير بود و همون موقع بود كه از دوستم راجبه يه كاري شنيدم كه بهش ميگفتن نتورك ماركتينگ .

من اينكارو شروع كردم و براي 7 سال تمام هيچوقت بيشتر از ماهي 500 دلار درامد نداشتم . سازمانم هيچوقت بيشتر از 50 نفر نميشد و تازه همون 50 نفر هم هميشه حاضر سره كارشون حاضر نبودن . آدماي زيادي از جمله ارلن همسرم فكر ميكردن كه من ديونه ام كه به اين كار چسبيدم ولي من يه چيزي پيدا كرده بودم كه نميذاشت اونو رها كنم . من قهرماني پيدا كردم كه هر چيزي كه ميخواستم رو داشت و به حرف هاي اون گوش ميدادم . من تو شركت هميشه دنبال ادم هاي موفق بودم و برخلاف بقيه كه همش عكس و امضا ميگرفتند و من يك گوشه ميموندم و به حرف هاشون گوش ميكردم و صداشونو ضبط ميكردم و توي دفترچم مينوشتم . شبا وقتي همه خواب بودن تا نيمه هاي شب دفترچه خودمو مطالعه ميكردم و صداهاشونو بارها و بارها گوش ميدادم و اينطوري هرچيزي كه اونها بلد بودند رو منم هم ياد ميگرفتم .

در اون 7 سالي كه من در ماه هيچوقت بيشتر از 500 دلار درامد نداشتم هيچوقت هيچ جلسه اي كه براي حضور درون اجازه داشتم رو از دست ندادم . چون ارزش اطلاعاتي كه تو اون جلسات بود رو ميفهميدم . من از راه دور توسط يك ميليونري كه در حال حاضر هر دقيقه ده ها هزار دلار درامد داره آموزش ميديدم .

250 هزار دلار به خاطر تجارت قبليم كه مبلمان بود بدهي بالا اورده بودمو فقط 45 روز مهلت داشتم و ماشين لكسوسم رو هم توقيف كرده بودن . يه چيزهايي بايد تغيير ميكرد . بعدش به من تلفني شد كه زندگي من رو به كلي تغيير داد و باعث شد جايي باشم كه الان هستم من به كمپاني جديد خودم رفتم . و با يك برنامه زمان بندي خوب و به خاطر افراد خوبي كه در ليستم داشتم كه هميشه ميترسيدم تا بهشون زنگ بزنم ولي بالاخره اين كارو كردم ما تونستيم باهم ميليون ها دلار بدست بياريم و به خانواده هاي زيادي هم كمك كرديم.

ما تمام هزينه هايي كه براي موفقيت لازم بود رو پرداخته بوديم و زحمت كشيده بوديم. هيچوقت اگر فكر ميكردم يك شركت تاريخ انقضا داره ، وارد اون نميشدم . براي همين وقتي كه تو نيمه هاي راه همكاري با اون شركت بوديم مجبور شديم تصميم جديدي بگيريم كه براي خودمون و خانوادمون و سازمانمون بهتر بود . در واقع ميشه گفت وقتي شما توي يه قاب عكس باشين همه چيو كامل نميبينين ولي با توجه به موقعيت من ، من يه تصوير كامل از وضعيت تيم و شركت و اينده رو ميديدم و اين تصوير با برنامه اي كه ما براي درازمدت خودمون و سازمانمون داشتيم هماهنگ نبود پس بعد از پنج سال كار كردن با اون شركت از اونها جدا شديم .

جابه جا كردن يك گروه ادم حالا به هر اندازه اي هميشه كار سختيه . تو اون شركت بعضي ها چنان به اونجا چسبيده بودند و چشاي خودشون رو بسته بودن كه نميفهميدن اين يه تصميم تجاريه من زمان زيادي براي پيدا كردم شركت جديد صرف كردم و واقعا هم جاي جديد رو دوست داشتم .

يك روز يك پيام از يكي از همكاراي تجاريم دريافت كردم و از صحبت هاش با هيجان از جا پريدم چون بهم گفته بود كه بهترين محصول ممكن رو براي بازاريابي شبكه اي پيدا كرده . من فكر ميكردم راه جديدي براي فروش برق بدون سيم يا چيزي شبيه اينا پيدا كردن . من ازش پرسيدم دقيقا راجبه چي صحبت ميكني و اون محصول چيه ، اونم كمي مكث كرد و بعد گفت قهوه . من هيچوقت قهوه نميخوردم براي همين گفتم كه محصولشون رو دوست ندارم و برام جذاب نيست ولي براش ارزوي بهترين هارو دارم . اون ازم خواست كه يكم محصول رايگان براي تست بهم بده و منم قبول كردم و ادرس خونمو دادم . من قهوه ها رو گرفتم و بردم تو يك قفسه در آشپزخونه گذاشتم و ديگه هم بهش فكر نميكردم چون به فرصت كاري جديدي نياز نداشتم .

روزي اتفاق غير منتظره اي رخ داد و شركت دگير مسائل قانوني شد ف چيزهايي كه از دسترس من خارج بود . اين اتفاق در اخبار و مجلات و همه جا پخش شده بود و كسب و كار افراد زيادي به خطر افتاده بود و همه از من به عنوان ليدره سازمان توضيح ميخواستند . به آشپزخونه رفتم تا از قفسه كيك بردارم كه ايندفه بعد از چهار ماه يه چيزي نظرمو جلب كرد، بسته هاي قهوه . خيلي ناگهاني متوجه فرصتي شدم كه متوجه اون نبودم. فرصتي كه ماه ها جلوي چشم من بود و من بهش توجه نكرده بودم . خيلي حس بدي داشتم چون هميشه به همه آموزش ميدادم كه فرصت هارو ببينن ولي خودم فرصت رو ناديده گرفته بودم . بسته قهوه رو برداشتم روش نوشته بود 4 در 1در رو باز كردم و يكي از پاكت هاي توشو باز كردم ريختم تو ليوان و آب داغ و اولين جرعه از اين محصول رو خوردم. به همسرم هم دادم و او هم گفت كه خيلي بهتر از استارباكس. استارباكس يك برند چند ميليارد دلاري بود براي اينكه نظر بقيه رو هم راجب اين محصول بسنجم به همسايه هام هم ازين محصول دادم و 7 نفر از 10 نفر ازون خيلي خوشون اومد بيشتر خواستن و دوست داشتن توزيع كننده اون هم بشن. براي مادرم هم فرستادم او و دوستانش هم از اين قهوه ها استقبال كردند و درخواست خريد آن ها را داشتند.

من سريعا با ليدرهام تماس گرفتم و در تاريخ 28 سپتامبر سال 2008 تجارت اورگانو گلد خودمون رو راه انداختيم . وقتي وارد اورگانو گلد شديم 7000 نفر قبل ما در اين شركت بودند و ما اونقدر ها هم جزو اولين نفرات نبوديم . من با يك پكيج طلايي مثل خيلي ها كارم رو شروع كردم . يك 90 روز جديد رو استارت زدم درست مثل همون زماني كه 350 هزار دلار قرض داشتم و به سختي كار كردم وقتي براي خوردن و خوابيدن و يا ديدن خانوادم نداشتم .

وقتي كه به همراه رهبران تيمم به موفقيت هاي بزرگي رسيدم رييس شركت اقاي چوا از من خواست تا سمت معاون فروش كمپاني رو قبول كنم و اين درست جايگاهي بود كه من به دنبالش ميگشتم . چون يكي از دلايلي كه من به اين كمپاني پيوستم اين بود كه اين جايگاه در شركت خالي بود و بدست آوردن اين جايگاه يك فرصت عالي به من ميداد تا بتونم برخلاف گذشته در زمان هاي حساس از سيستم حفاظت كنم .

با توجه به تجربيات گذشتم من ميدونستم كه داشتن اين جايگاه باعث ميشه كه بتونيم يك نسل ثروتمندي كه در ام ال ماركتينگممكن هست رو بسازيم . من با جايگاهم يا نام توزيع كننده مشكلي ندارم چون به طور قلبي اون رو پذيرفتم .هر تصميمي كه ميگيرم اول بر اساس اصول فكري خودم هست . من يك تاجرم از بازاريابي شبكه اي براي فروش بهترين كالاها و خدمات استفاده ميكنم . همكاري با اورگانو گلد بهترين تصميم كاري در زندگي من بود و بزرگترين موفقيت من در دوران كاريه من . وقتي كه شما كسيو براي اينكه موفق هست قضاوت ميكنيد حتما بايد دستاورد هاش رو هم در نظر بگيرين و من با هيجان خيلي زيادي ميگم كه اينقدر دستاورد هاي زيادي داريم كه مارو از همه لحاظ از جنبه هاي مادي آزاد و رها كرده .

با هلدينگ بزرگ عطاكو در سايت atamlm.ir همراه ما باشيد.

خلاصه اي از زندگي نامه هولتون باگس به قلم خودش:

بعضيا فكر مي كنند كه من خيلي خوش شانس هستم و يا براي چيزايي كه دارم ساخته شدم ولي من خيلي خوب يادم هست كه مثل خيلي از بچه هاي تك سرپرست تو مهد كودك هاي محله خودمون رها شده بودم و مادرم براي مراقبت از من چند شغل همزمان داشت. مادرم هر كاري كه از دستش بر ميومد رو براي من انجام ميداد. با اينكه ميدونست در شرايط و محيط خوبي نيستم اما هميشه با حرفاش منو دلگرم ميكرد و سره پا نگه ميداشت . اين شد كه تصميم گرفتم تا به جايه اينكه به حرف هاي مربيان مهدكودك گوش كنم و مثل يك جوجه تو قفس رشد كنم ، به حرفاي مادرم گوش كنم و مثل يك عقاب راه صعودم رو فراهم كنم.

اينكه تو چه محيطي زندگي مي كنيد بسيار مهم است . براي همين تو مدرسه براي خودم يه شغل رديف كردم . اولين بار وقتي 14 سالم بود موهامو در مقابل پول كوتاه كردم ولي بعد يه مدتي كه كار كردم ازينكه بايد همه كارارو خودم انجام بدم خسته شدم و رفتم با پولم يه مقدار شكلات فله گرفتم و بعد چندتا از بچه هاي مدرسه رو استخدام كردم تا اون هارو برام بفروشن . يكي از 12 نفري كه براي من كار ميكرد ارلن ليلي بود كه حالا اسمش ارلن باگس هست ، همسرم و بهترين دوسته من .

من دوست داشتم كه براي گرفتن مدرك مهندسي دانشگاه برم ولي بعدا كه فكر كردم فهميدم حقوق مهندسي براي روياهاي من كافي نيست و بدرد من نميخوره . بنابراين در سن 27 سالگي اولين كسب و كار واقعي خودم از ميان تعداد زياد كسب و كار هامو شروع كردم .

من و همسرم كمپاني مبل متعلق به خودمون رو داشتيم و پول و درامد و ماشين خوب ولي مشكل اينجا بود كه ديگه وقت نداشتيم . ما برده تجارتمون شده بوديم چون هيچكس نميتونست بهتر از ما كارمون رو انجام بده . اقتصاد كشورهاي ديگه هم رو به افول بود و هزينه واردات مواد اوليه بالا رفته بود و اين باعث شده بود تا مجبور باشيم افزايش هزينه هارو روي دوش مشتري هامون بزاريم و با وجود رقيباي بزرگي كه منابع مالي بيشتري داشتن نتونستيم ادامه بديم و شكست خورديم. من فهميده بودم كه وقتشه يك كاره متفاوت انجام بدم وقته تغيير بود و همون موقع بود كه از دوستم راجبه يه كاري شنيدم كه بهش ميگفتن نتورك ماركتينگ .

من اينكارو شروع كردم و براي 7 سال تمام هيچوقت بيشتر از ماهي 500 دلار درامد نداشتم . سازمانم هيچوقت بيشتر از 50 نفر نميشد و تازه همون 50 نفر هم هميشه حاضر سره كارشون حاضر نبودن . آدماي زيادي از جمله ارلن همسرم فكر ميكردن كه من ديونه ام كه به اين كار چسبيدم ولي من يه چيزي پيدا كرده بودم كه نميذاشت اونو رها كنم . من قهرماني پيدا كردم كه هر چيزي كه ميخواستم رو داشت و به حرف هاي اون گوش ميدادم . من تو شركت هميشه دنبال ادم هاي موفق بودم و برخلاف بقيه كه همش عكس و امضا ميگرفتند و من يك گوشه ميموندم و به حرف هاشون گوش ميكردم و صداشونو ضبط ميكردم و توي دفترچم مينوشتم . شبا وقتي همه خواب بودن تا نيمه هاي شب دفترچه خودمو مطالعه ميكردم و صداهاشونو بارها و بارها گوش ميدادم و اينطوري هرچيزي كه اونها بلد بودند رو منم هم ياد ميگرفتم .

در اون 7 سالي كه من در ماه هيچوقت بيشتر از 500 دلار درامد نداشتم هيچوقت هيچ جلسه اي كه براي حضور درون اجازه داشتم رو از دست ندادم . چون ارزش اطلاعاتي كه تو اون جلسات بود رو ميفهميدم . من از راه دور توسط يك ميليونري كه در حال حاضر هر دقيقه ده ها هزار دلار درامد داره آموزش ميديدم .

250 هزار دلار به خاطر تجارت قبليم كه مبلمان بود بدهي بالا اورده بودمو فقط 45 روز مهلت داشتم و ماشين لكسوسم رو هم توقيف كرده بودن . يه چيزهايي بايد تغيير ميكرد . بعدش به من تلفني شد كه زندگي من رو به كلي تغيير داد و باعث شد جايي باشم كه الان هستم من به كمپاني جديد خودم رفتم . و با يك برنامه زمان بندي خوب و به خاطر افراد خوبي كه در ليستم داشتم كه هميشه ميترسيدم تا بهشون زنگ بزنم ولي بالاخره اين كارو كردم ما تونستيم باهم ميليون ها دلار بدست بياريم و به خانواده هاي زيادي هم كمك كرديم.

ما تمام هزينه هايي كه براي موفقيت لازم بود رو پرداخته بوديم و زحمت كشيده بوديم. هيچوقت اگر فكر ميكردم يك شركت تاريخ انقضا داره ، وارد اون نميشدم . براي همين وقتي كه تو نيمه هاي راه همكاري با اون شركت بوديم مجبور شديم تصميم جديدي بگيريم كه براي خودمون و خانوادمون و سازمانمون بهتر بود . در واقع ميشه گفت وقتي شما توي يه قاب عكس باشين همه چيو كامل نميبينين ولي با توجه به موقعيت من ، من يه تصوير كامل از وضعيت تيم و شركت و اينده رو ميديدم و اين تصوير با برنامه اي كه ما براي درازمدت خودمون و سازمانمون داشتيم هماهنگ نبود پس بعد از پنج سال كار كردن با اون شركت از اونها جدا شديم .

جابه جا كردن يك گروه ادم حالا به هر اندازه اي هميشه كار سختيه . تو اون شركت بعضي ها چنان به اونجا چسبيده بودند و چشاي خودشون رو بسته بودن كه نميفهميدن اين يه تصميم تجاريه من زمان زيادي براي پيدا كردم شركت جديد صرف كردم و واقعا هم جاي جديد رو دوست داشتم .

يك روز يك پيام از يكي از همكاراي تجاريم دريافت كردم و از صحبت هاش با هيجان از جا پريدم چون بهم گفته بود كه بهترين محصول ممكن رو براي بازاريابي شبكه اي پيدا كرده . من فكر ميكردم راه جديدي براي فروش برق بدون سيم يا چيزي شبيه اينا پيدا كردن . من ازش پرسيدم دقيقا راجبه چي صحبت ميكني و اون محصول چيه ، اونم كمي مكث كرد و بعد گفت قهوه . من هيچوقت قهوه نميخوردم براي همين گفتم كه محصولشون رو دوست ندارم و برام جذاب نيست ولي براش ارزوي بهترين هارو دارم . اون ازم خواست كه يكم محصول رايگان براي تست بهم بده و منم قبول كردم و ادرس خونمو دادم . من قهوه ها رو گرفتم و بردم تو يك قفسه در آشپزخونه گذاشتم و ديگه هم بهش فكر نميكردم چون به فرصت كاري جديدي نياز نداشتم .

روزي اتفاق غير منتظره اي رخ داد و شركت دگير مسائل قانوني شد ف چيزهايي كه از دسترس من خارج بود . اين اتفاق در اخبار و مجلات و همه جا پخش شده بود و كسب و كار افراد زيادي به خطر افتاده بود و همه از من به عنوان ليدره سازمان توضيح ميخواستند . به آشپزخونه رفتم تا از قفسه كيك بردارم كه ايندفه بعد از چهار ماه يه چيزي نظرمو جلب كرد، بسته هاي قهوه . خيلي ناگهاني متوجه فرصتي شدم كه متوجه اون نبودم. فرصتي كه ماه ها جلوي چشم من بود و من بهش توجه نكرده بودم . خيلي حس بدي داشتم چون هميشه به همه آموزش ميدادم كه فرصت هارو ببينن ولي خودم فرصت رو ناديده گرفته بودم . بسته قهوه رو برداشتم روش نوشته بود 4 در 1در رو باز كردم و يكي از پاكت هاي توشو باز كردم ريختم تو ليوان و آب داغ و اولين جرعه از اين محصول رو خوردم. به همسرم هم دادم و او هم گفت كه خيلي بهتر از استارباكس. استارباكس يك برند چند ميليارد دلاري بود براي اينكه نظر بقيه رو هم راجب اين محصول بسنجم به همسايه هام هم ازين محصول دادم و 7 نفر از 10 نفر ازون خيلي خوشون اومد بيشتر خواستن و دوست داشتن توزيع كننده اون هم بشن. براي مادرم هم فرستادم او و دوستانش هم از اين قهوه ها استقبال كردند و درخواست خريد آن ها را داشتند.

من سريعا با ليدرهام تماس گرفتم و در تاريخ 28 سپتامبر سال 2008 تجارت اورگانو گلد خودمون رو راه انداختيم . وقتي وارد اورگانو گلد شديم 7000 نفر قبل ما در اين شركت بودند و ما اونقدر ها هم جزو اولين نفرات نبوديم . من با يك پكيج طلايي مثل خيلي ها كارم رو شروع كردم . يك 90 روز جديد رو استارت زدم درست مثل همون زماني كه 350 هزار دلار قرض داشتم و به سختي كار كردم وقتي براي خوردن و خوابيدن و يا ديدن خانوادم نداشتم .

وقتي كه به همراه رهبران تيمم به موفقيت هاي بزرگي رسيدم رييس شركت اقاي چوا از من خواست تا سمت معاون فروش كمپاني رو قبول كنم و اين درست جايگاهي بود كه من به دنبالش ميگشتم . چون يكي از دلايلي كه من به اين كمپاني پيوستم اين بود كه اين جايگاه در شركت خالي بود و بدست آوردن اين جايگاه يك فرصت عالي به من ميداد تا بتونم برخلاف گذشته در زمان هاي حساس از سيستم حفاظت كنم .

با توجه به تجربيات گذشتم من ميدونستم كه داشتن اين جايگاه باعث ميشه كه بتونيم يك نسل ثروتمندي كه در ام ال ماركتينگممكن هست رو بسازيم . من با جايگاهم يا نام توزيع كننده مشكلي ندارم چون به طور قلبي اون رو پذيرفتم .هر تصميمي كه ميگيرم اول بر اساس اصول فكري خودم هست . من يك تاجرم از بازاريابي شبكه اي براي فروش بهترين كالاها و خدمات استفاده ميكنم . همكاري با اورگانو گلد بهترين تصميم كاري در زندگي من بود و بزرگترين موفقيت من در دوران كاريه من . وقتي كه شما كسيو براي اينكه موفق هست قضاوت ميكنيد حتما بايد دستاورد هاش رو هم در نظر بگيرين و من با هيجان خيلي زيادي ميگم كه اينقدر دستاورد هاي زيادي داريم كه مارو از همه لحاظ از جنبه هاي مادي آزاد و رها كرده .

با هلدينگ بزرگ عطاكو در سايت atamlm.ir همراه ما باشيد.

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 12

درباره ما
موضوعات
آمار سایت
  • کل مطالب : 128
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 2
  • بازدید کننده امروز : 1
  • باردید دیروز : 28
  • بازدید کننده دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 114
  • بازدید ماه : 432
  • بازدید سال : 1584
  • بازدید کلی : 62353
  • <
    پیوندهای روزانه
    آرشیو
    اطلاعات کاربری
    نام کاربری :
    رمز عبور :
  • فراموشی رمز عبور؟
  • خبر نامه


    معرفی وبلاگ به یک دوست


    ایمیل شما :

    ایمیل دوست شما :



    کدهای اختصاصی